آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

آمیتیس خورشید زندگی من و باباش

چقدر زود می گذرد

دختر عزیزم دیشب که به دفتر مشقت نگاه کردم یه لحظه رفتم یه زمان مبهم ، به یه تصویر تار که از ذهنم مونده تصویری که آنچنان رنگی هم نیست مثل تلویزیون های گذشته کلاس اولم رو میگم روز اولی که به مدرسه رفتم و بعد از اینکه خانم رجایی که روحش غرق در رحمت پروردگار باشه اسمم رو خوند  منم گفتم غایب و معلم لبخندی زد و گفت عزیزم وقتی هستی باید بگی حاضر بعد تمرین یک یک بهمون داد و من تند تند نوشتم بعد زیرش معلم یه چیز نوشت من نمی تونستم بخونمش و خجالت می کشیدم بپرسم تعطیل که شدیم تا خونه رو دویدم و بعد از باباپرسیدم چی نوشته بابام گفت نوشته بیست هزار آفرین و من این اولین خاطره خوب و این معلم خوب تا ابد در ذهنم حک شد عزیزم امیدوار...
7 مهر 1395

تولد و ورود به مدرسه

عزیزترینم امسال همزمان شدن تولدت و ورود به مدرسه و یه دنیای جدید پر از علم و اکتشاف و یادگیری چیزهای جدید رو بهت تبریک میگم و خوشحالم که میخواهی خوندن کتاب رو یاد بگیری و ازش هزاران بار لذت ببری که به نظر من لذت بخش ترین چیز زندگیه امیدوارم بهترین روزها برات رقم بخوره و همچنین هر روزت زیباتر و خوشبختر از روز قبلت باشه و در صحت و  سلامتی روزگاری رو به خوشی همگام با تفکر درست و عمل درست تر بگذرانی . امیدوارم قلبت برای کشورت و برای مردمانت پر شور و حرارت سرشار از عشق وطن بتپد و بزرگترین دغدغه زندگیت پیشرفت و جلو بردن مردم کشورت چه از لحاظ اخلاقی چه علمی و هزاران چه دیگر ... باشه و همچنین شادی دیگری رو شادی خودت و غمش رو غم...
1 مهر 1395
1